غروب جمعه قبل طعم تلخ یتیمی را چشیدم و امروز دقیقا یک هفته است که پدری دلسوز و مهربان و مظلوم را از دست دادم.

از تمامی دوستانی که این مطلب را مطالعه می کنند درخواست قرائت فاتحه ای نثار روح مهربان پدرم را دارم. باتشکر

 پدرم چندین سال در بستر بیماری بود و با آرزوی زیارت آقا امام رضا (ع) ، جمعه هفته قبل در بستر بیماری به دیدار معبود شتافت
نمی دانم چه بنویسم و چه بگویم زبانم خاموش اما دلم فریادها دارد.

پدر صدای گریه ام از دوری توست و چقدر غم انگیز است ثانیه های زندگی و زندگی کردن بی حضور تو ...

 این روزها که می گذرد نگاهم فقط به عکسی دل خوش است که تو در آنی و خاکی که وجودت را در بر گرفته

 نمی شود باور کرد که تو دیگر از سفر نمی آیی و ما نباید منتظر بمانیم نه نمی شود باور کرد چقدر داغ بزرگی

است نبود تو و حرف های ناگفته ی من و تو ...


جای خالیت به اندازه تمام آسمانهاست پدر قرار نبود که این بار بر نگردی داغ بزرگی است نبود تو و من دلتنگم

دلتنگ یاد و نام تو ...


و حال من مانده ام و درد، درد بی پدری و هر روز شکسته و شکسته تر می شوم و فاصله ها کمر شکن .


پدرم مرد. همه چیز در یک لحظه وبه همین کوتاهی اتفاق افتاد.پدرم مرد و

وقتی تمام وجودم لای کفن سفید داخل یک قبر کوچک جمع شده بود من

مفهوم کوچک بودن دنیا را با تمام وجودم حس کردم.

پدرم مرد اما بازهم خورشید طلوع کرد و دوباره ماه درخشید .

کودکی متولد شد. آسمان بارید. ماشین عروس از کنارم گذشت ... .

پدرم مرد و هیچ چیز تغییر نکرد .... زندگی همچنان جاریست.

مادر و خانوادم میگن : دلمان برای  روزهایی که پدرت بود تنگ شده ، دلمان برای زمانی که میگفت ساعت ...شد داروهایم را بده تنگ شده......ساعت...شده آمپولم رو بزنین، ساعت... شده ........ را بدید و ....

گلویم بغض میکنه و یادم میاد خیلی وقته دل منم تنگ شده اما به خاطردلداری به مادرم و خونوادم به روی خودم نمیارم.

می پرسن:چند روزه ندیدیمش؟

صورتم رو بر می گردونم تا اشکامو نبینن .

میپرسن : تو دلت تنگ نشده؟

پشتمو می کنم به مادرم و خونوادم و سرم رو به کاری گرم می کنم تا صورتمو نبینن اما دلم میخواد هوار بکشم

آهسته میگم:نمی دونم. ولی میدونم راحت شده.


مادرم میاد پشت سرم و دستشو میزاره روی شونم و من به دنبال بهانه ایی میگردم و از آنجا میرم

 از نگاهش دور میشم.


روزی که پدرم قصد سفر کردن داشت ، دقیقا ظهر همانروز برای بنده خوابی را که شب قبل دید تعریف کرد.

خوشحال و با لبخند میگفت:

دیشب خواب دیدم که دارم میرم مشهد

خیلی خوشحال بود

آری پدرم با آرزوی زیارت آقا امام رضا به دیدار معبود نائل گشت

پدری که سالیان سال در بستر بیماری بود و در اکثر بیمارستانها بستری بود و روزهایش را  با کلی قرص و دارو سپری میکرد ولی هیچگاه نه من و نه خانواده ام و نه هیچ شخص دیگری از ایشان جز شکر خدا چیزی نشنیدیم.

همیشه میگفت خدایا شکرت و هیچ وقت از بیماریش گلایه نمیکرد .

پدرم کجایی بهترینم؟!!....

هر زمان که گوشی موبایلم به صدا در می آمد دلم آشفته میشد و از زنگ زدن موبایلم متنفر بودم و همیشه این ترس در وجودم بود که نکنه مجدد پدرم تشنج کرده و حالش دگرگون شده.ولی الان ....

آری پدرم بدیلیل بیماری اش سختی زیادی را تحمل نمود، تشنج های پی درپی و ...

خدایا دلم گرفته


پدرم یادم میاد که هر روز ظهر که به خدمتتون میرسیدم میگفتی منو بببخش ، برات دردسر شدم ، مریضی من باعث دردسرت شده

آخه من روسیاه مگه چیکار میکردم که شما اینطور میگفتید ، بخدا این حرفهات که یادم میاد ، میخوام فریاد بکشم

دعام میکردی " پیر شی بابا..."

آره دعای پدر درحق پسر برآورده میشه

پدرم بیا ببین پسرت... پیر شده بیا ببین بابا ...بیا ببین بهترینم بالاخره دعای خیرت مستجاب شده بابا...


 درد بی پدری خیلی سخته... بخدا سخته بابا

  من توی حسرت دیدن چهره ی مظلومت هزار سال پیر شدم بابا

دلم میسوزه با این همه خاطرات

 پدر مظلومم وقتی که آخرین روز و بعد از آخرین تشنج ، اون پرستار رو آوردم تا آمپول ضد تشنج به شما تزریق کنه چهره مظلومت هنوز جلوی چشممه ، خیلی خوب  و بدون شکایت و هیچ گلایه ای این چند سال رو تحمل کردی... خیلی راحت بعد از این همه سختی رفتی ، بعد از اون همه خوشحالی و شادی و خوابوندن نوه قشنتگ ((فاطمه نورا)) خودتم رفتی ... ، خوابیدی و رفتی ،

این ها رو تو دیدی پدرم...بال بال زدن منو دیدی .اشکهای منو دیدی ..نگو که حس نکردی قلبم سوخت .بابا سوختم از داغت

پدرم

وچه حس بدیست وقتی بهم میگن شناسنامه ی پدرت رو بده

و چه درد بزرگیه وقتی  مهر باطل شدن به صفحه ایی بخوره که از دوران بچه گیت از ترس اینکه مبادا این صفحه یه روز سیاه بشه همیشه سری ازش میگذشتی یا با دیدنش واسه کوچکترین تصوراتت اشک تو چشمهات جمع میشد. چه بده مهر باطل شد به صفحه ای بخوره که حتی به خودت اجازه نمیدادی بهش فکر کنی.

اما حالا این اتفاق افتاده و دل من هم مثل شناسنامه ات پانچ خورد بابا.

من بی پدری ندیده بودم

تلخ است کنون که آزمودم