مهر پدر
آوردهاند که.....
مهرپدری
گویند پدر و پسر را نزد حاکم بردند که چوب بزنند اول پدر را بر زمین
انداخته و صد چوب زدند آه نکرد و دم نزد بعد از آن پسرش را انداخته و
چون یک چوب زدند پدرش آغاز ناله و فریاد کرد حاکم گفت: «تو صد چوب
خوردی و دم نزدی به یک چوب که پسرت خورد این ناله و فریاد چیست؟»
گفت:« آن چوبها که بر تن میآمد تحمل میکردم اکنون که بر جگرم
میآید تحمل ندارم».
و اینگونه اند تمام پدران
+ نوشته شده در جمعه ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 16:1 توسط رستمي
|
بزرگان عرفان و معنویت