ختم سوره ی حمد جهت دفع بلا

ختم سوره ی حمد جهت دفع بلا :

جهت دفع بلا و دشمن و نیل به مقاصد از روز شنبه به این ترتیب شروع کنید :

شنبه 70 بار

یکشنبه 60 بار

دوشنبه 50 بار

سه شنبه 40 بار

چهارشنبه 30 بار

پنج شنبه 20 بار

و روز جمعه 10 بار سوره حمد را بخواند . انشاء الله به مقصد می رسد . خواندن آن بعد از نماز ها بهتر است

منبع : ختوم و اذکار ج 1 ص 119

اذکار - جهت اطلاع بر اسرار علوم :

جهت اطلاع بر اسرار علوم :

کسی که هر روز بسم الله الرحمن الرحیم را 150 مرتبه بگوید خداوند متعال او را بر اسرار علوم و بواطن و حقایق

آن ها اطلاع خواهد داد . و کسی که زیاد این ذکر شریف را بگوید خداوند از عالم علیا و سفلی به او هیبت ارزانی

خواهد داشت

منبع : شمس المعارف الکبری ص 202


اذکار کاربردی-دعائی سریع الاجابه

دعائی سریع الاجابه از حضرت علی علیه السلام

 

باسم الله و بالله، باسم الله و ما شآء الله، باسم الله لا حول و لا قوة الا بالله

 دعای عظیم الشان ذیل را میتوان برای برآورده شدن تمام حوائج دنیوی و اخروی قرائت نمود. خواندن این دعا خصوصا پس از نمازهای یومیه برکات اعجاب آوری دارد.

 (( اللهم إنی أسألک باسمک العظیم الأعظم , الأجل الأکرم , المخزون المکنون , النور الحق البرهان المبین , الذی هو نور مع نور , ونور من نور , ونور فی نور , ونور على نور , ونور فوق کل نور , ونور تضیء به کل ظُلمة , ویُکسر به کل شدة , وکل شیطان مرید , وکل جبار عنید , لا تقرّ به أرض ولا یقوم به سماء , ویأمن به کل خائف , ویبطل به سحر کل ساحر , وبغی کل باغ , وحسد کل حاسد , ویتصدّع لعظمته البر والبحر , ویستقلّ به الفُلک , حین یتکلم به الملک , فلا یکون للموج علیه سبیل , وهو اسمک الأعظم الأعظم , الأجل الأجل النور الأکبر الذی سمیت به نفسک , واستویت به على عرشک , وأتوجه إلیک بمحمد وأهل بیته , وأسألک بک وبهم أن تصلی على محمد وآل محمد وأن تفعل بی کذا وکذا.))

بجای کلمات کذا و کذا درخواست خود را جهت استجابت توسط باریتعالی ذکر فرمائید.

توجه فرمائید:

برخی از خواص این دعای عظیم الشان عبارتند از:

در وسعت و گشایش رزق و روزی بی نظیر است.

در روشن شدن و پاکی و خلوص دل بسیار موثر است.

در افزایش بصیرت و نور دیده مجرب است.

برای هموار شدن امورات زندگی فوق العاده است.

در باطل شدن سحر و طلسم بسیار موثر است و از بهترین دعاهاست.

در باطل شدن هر گونه چشم زخم تاثیر شگفت دارد و خصوصا جنبه پیشگیرانه دارد.

برآورده شدن حوائج و استجابت دعای خیر در حق دیگران مهم است.

این دعا را همچنین میتوان با گلاب و زعفران نوشت و با خود به همراه داشت.

در صورت کتابت این دعا حتما شرایط پاکی و طهارت را رعایت فرمائید.

التماس دعا

اذکار کاربردی-دعای الحاح جهت برآورده شدن کلیه حوائج دنیوی و اخروی

دعای الحاح جهت برآورده شدن کلیه حوائج دنیوی و اخروی (بسیار مجرب و مهم)

 

همیشه و پیوسته قبل از انجام دعا، جهت برآورده شدن حوائج، دعای فوق را قرائت فرمائید و سپس حاجت خود را ذکر کنید و اصرار کنید و باز هم اصرار کنید که برآورده است بعونه تعالى.

((اللهم رب السموات السبع وما بینهن ورب العرش العظیم ورب جبرائیل ومیکائیل واسرافیل ورب القرآن العظیم ورب محمد خاتم النبیین صلى الله علیه وآله الطیبین الطاهرین انی اسألک بالذی تقوم به السماء وبه تقوم الارض وبه تفرق بین الجمع وبه تجمع بین المتفرق وبه ترزق الاحیاء وبه احصیت عدد الرمال ووزن الجبال وکیل البحور ان تصلی على محمد وآل محمد وتقضی حاجتی)).

و سپس خواسته و حاجت خود را به اصرار و الحاح چندین مرتبه ذکر کن که بزودی برآورده است انشاء الله.
توجه فرمائید :

در هنگام قرائت دعا و عرضه دعا به پیشگاه باریتعالی توجه قلبی داشته باشید که این امر بسیار مهم است.

طهارت ظاهری و باطنی و استعمال بوی خوش در هنگام دعا بسیار مهم است.

اسالکم الدعاء والله یوفقکم لکل خیر ان شاء الله وصل الله علىمحمد وال محمد الطیبین الطاهرین وصحبه المنتجبین

 

اذکار کاربردی-دعا برای رفع بد اخلاقی

دعا برای رفع بد اخلاقی

امام صادق (ع) فرموده است: «اگر کسی بداخلاق شد، در گوش او اذان بگویید.»


اذکار کاربردی-دعا برای دفع فال بد

دعا برای دفع فال بد

رسول اکرم (ص) فال خوب زدن را دوست می داشت، و فال بد زدن را خوش نداشت و می فرمود: هر کس چیز ناخوشایندی دید که به نظرش بد جلوه می آید این دعا را بخواند.

«اللهم لا یوتی الخیر الا انت، و لا یدفع السیئات اانت و لا حول و لا قوه الا بک»

«خدایا! خوبی را کسی جز تو نمی دهد، و بدیها را کسی جز تو دفع نمی کند، و هیچ جنبش و نیرویی نیست مگر به کمک تو.»


اذکار کاربردی-دعا برای صفای ذهن و فهم مطالب مشکل

دعا برای صفای ذهن و فهم مطالب مشکل

هر روز در وقت ناشتا، صد مرتبه ذکر «لا اله الا الله انت یا رب کل شی و وارثه» گفته شود به جهت صفای ذهن و فهم مطالب غامض موثر است.

دعایی جهت تقویت اراده

امام زین العابدین (ع) هرگاه آیه « یا ایها الذین امنوا اتقوالله و کونوا مع الصادقین (سوره توبه، آیه 119) را تلاوت می کرد. این دعا را می خواند: «اللهم ارفعنی فی اعلی درجات هذه الندبه و اعنی بعزم الاراده».

«خدایا مرا به بالاترین درجات این دعوت بالا ببر، و با عطا کردن اراده ای استوار کمکم کن.»


اذکار کاربردی-اسماء ادریسیه

اذکــار و ادعــیــه کاربردی (اسماء ادریسیه)

از شیخ بهایی علیه الرحمه منقولست که مخلوقات و موجودات به این نام ها مسخّر گردند و دارنده این اسماء عجایب ها از او مشاهده

گرددو هر که مواظبت و مداومت نماید دل و جان او روشن گردد بنحویکه اسرار غیب بر او آشکار گردد برای هر اسمی شرحی فرموده اند

که هر کس بخواند دعای او مستجاب گردد.

به نقل از حسن بصرى چنین یافتیم : وقتى خداوند ادریس علیه السلام را به سوى ملتش فرستاد، این نام ها را بدو آموخت و فرمود که : ((تنها خود آرام آن ها را بگو و بر مردمان آشکار مساز که مرا بدان بخوانند.))

لازم به ذکر است استفاده از این اذکار بایستی با اطلاع کامل از خصوصیات آن باشد، این اسماء جهت اطلاع شما دوستان در وبلاگ قرار گرفته و پیشنهاد می کنم حتما با استاد نسبت به گفتن اسما ادریسیه نمایید.


به ادامه مطالب بروید......

ادامه نوشته

سلمان حدادی (وهابی که شیعه شد)


گریه برای امام حسین (علیه سلام)
سلمان حدادی (شخصی که
پس از وهابی نمودن قریب به 1000نفر از اهل تسنن به حقانیت شیعه پی برد)

وقتی یک وهابی برای امام حسین (ع) گریه می‌کند 
-------------------------------------------------------


افراد بسیاری هستند که اعتقاد به دین و آیینی غیر از اسلام و تشیع دارند که مورد لطف خداوند قرار می گیرند و چشمشان به حقیقت مذهب حقه تشیع روشن شده و شیعه می گردند. چندی پیش "مهری هدهدی" از تبیان با یکی از مستبصرین (افرادی که به مذهب تشیع راه یافتند) گفتگویی انجام داده که خواندن آن خالی از لطف نیست

به ادامه مطالب بروید

ادامه نوشته

حکایت عرفانی (... بهشت و جهنم را جمله بسوزانم... )

حکایت عرفانی (... بهشت و جهنم را جمله بسوزانم... )

عارفی را دیدند که چوبی دو سر آتش در دست داشت و به سویی می رفت از او پرسیدند با این آتش به کجا می روی؟ گفت : می روم تا بهشت و جهنم را جمله بسوزانم تا خلق تنها برای خدا ، به خدا بپردازد

حکایت عرفانی (... عابدی زاهد و  باج گيري شرور... )

حکایت عرفانی (... عابدی زاهد و  باج گيري شرور... )
روزي عابدی زاهد و  باج گيري شرور به دیری می روند به عبادت.

زاهد به خدا مي گويد:"من هفته را دو روز روزه  ام و بخشي از مال  خود را  به فقرا مي دهم و مانند اين باج گير نيستم"


باج گير سر به زير انداخته و مي گويد:"خدايا بر من ترحم كن!"

دعاي باج گير پذيرفته مي شود.

هركه خود را بزرگ بنمايد خوار خواهد شد و هر كه  فروتنی پیشه سازد سرفراز .

حکایت عرفانی (... نه از تو ، نه از من ... )

حکایت عرفانی (... نه از تو ، نه از من ... )

نقل است که شیخ ابوالحسن خرقانی شبی نماز همی کرد٬ آوازی شنید که : « هان ای بوالحسنو! خواهی که آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟» شیخ گفت: « بار خدای! خواهی تا آنچه از رحمت تو می دانم و از کرم تو می بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجده ات نکند؟». آواز آمد: « نه از تو نه از من ».

حکایت عرفانی (میانه روی )

حکایت عرفانی (میانه روی )
مردی به همراه شاگردش از دهی میگذشت . پیرمردی از او پرسید : ای قدیس ، چگونه به خدا برسم ؟ استاد پاسخ داد : خوش بگذران و با شادی ات خدا را نیایش کن و به راه خود ادامه دادند . کمی بعد به مرد جوانی برخوردند . مرد جوان پرسید : چه کنم تا به خدا برسم ؟استاد گفت : زیاد خوش گذرانی نکن . وقتی جوان رفت ، شاگرد از استاد پرسید : بالاخره معلوم نشد که باید خوش بگذرانیم یا نه .استاد پاسخ داد : (سیر و سلوک روحانی مثل گذشتن از یک پل بدون نرده است که روی یک دره کشیده شده باشد . اگر کسی بیش از حد به سمت راست کشیده شده باشد می گویم به طرف چپ برود و اگر بیش از حد به طرف چپ گرایش داشته باشد ، می گویم به سمت راست برود . این باعث می شود از راه منحرف نشویم و در دره سقوط نکنیم

حکایت عرفانی (عابد و ابلیس)

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند!
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند...
ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت: ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!
عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد...
مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست.
ابلیس در این میان گفت: دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است...
عابد با خود گفت: راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم، و برگشت...

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت، روز دوم دو دینار دید و برگرفت، روز سوم هیچ پولی نبود!
خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت...
باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟!
عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم!

ابلیس گفت: زهی خیال باطل، به خدا هرگز نتوانی کند!
باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت: دست بدار تا برگردم! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟!

ابلیس گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی...

حکایت عرفانی(زاهد و چهار جواب)

حکایت عرفانی (زاهد و چهار جواب)

زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟! سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت : تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟!! چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن . گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟!!

حکایت عرفانی

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.
جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت .
روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .
همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟
جوان گفت: اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش ببینم؟

حکایت عرفانی

حکایت عرفانی
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است .
به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟
جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم.

حکایت عرفانی

حکایت عرفانی

مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله علیه و آله آمد و گفت : یا رسول الله ! گناهان من بسیار است. آیا در توبه به روى من نیز باز است ؟ پیامبر (ص) فرمود : آرى ، راه توبه بر همگان ، هموار است. تو نیز از آن محروم نیستى. مرد حبشى از نزد پیامبر (ص) رفت. مدتى نگذشت که بازگشت و گفت : یا رسول الله ! آن هنگام که معصیت مى ‏کردم ، خداوند ، مرا مى ‏دید ؟ پیامبر (ص) فرمود : آرى ، مى ‏دید. مرد حبشى ، آهى سرد از سینه بیرون داد و گفت : توبه ، جرم گناه را مى ‏پوشاند ؛ چه کنم با شرم آن ؟ در دم نعره ‏اى زد و جان بداد.

حکایت عرفانی

حکایت عرفانی

ابوسعید را گفتند : کسى را مى ‏شناسیم که مقام او آن چنان است که بر روى آب راه مى ‏رود.

شیخ گفت : کار دشوارى نیست ؛ پرندگانى نیز باشند که بر روى آب پا مى ‏نهند و راه مى ‏روند.
گفتند : فلان کس در هوا مى ‏پرد. گفت : مگسى نیز در هوا بپرد.
گفتند : فلان کس در یک لحظه ، از شهرى به شهرى مى‏ رود.
گفت : شیطان نیز در یک دم ، از شرق عالم به مغرب آن مى ‏رود. این چنین چیزها ، چندان مهم و قیمتى نیست.
مرد آن باشد که در میان خلق نشیند و برخیزد و بخسبد و با مردم داد و ستد کند و با آنان در آمیزد و یک لحظه از خداى غافل نباشد.

حکایت عرفانی

حکایت عرفانی

گویند در بنى اسرائیل ، مردى بود که مى ‏گفت : من در همه عمر ، خدا را نافرمانى کرده‏ ام و بس گناه و معصیت که از من سر زده است ؛ اما تاکنون زیانى و کیفرى ندیده ‏ام. اگر گناه ، جزا دارد و گناهکار باید کیفر بیند ، پس چرا ما را کیفرى و عذابى نمى ‏رسد! ؟

در همان روزها ، پیامبر قوم بنى اسرائیل ، نزد آن مرد آمد و گفت :
خداوند ، مى‏ فرماید که ما تو را عذاب‏ هاى بسیار کرده ‏ایم و تو خود نمى ‏دانى ! آیا تو را از شیرینى عبادت خود ، محروم نکرده ‏ایم ؟ آیا در مناجات را بر روى تو نبسته ‏ایم ؟ آیا امید به زندگى خوش در آخرت را از تو نگرفته ‏ایم ؟ عذابى بزرگ‏تر و سهمگین ‏تر از این مى ‏خواهى ؟

حکایت عرفانی

حکایت عرفانی

دیگر دزد دین که نیستم! روزی کسی در راهی بسته ای یافت که در آنها چیزهایی گرانبها بود و آیته الکرسی هم پیوست آن بود آن آن فرد بسته را به صاحبش رد کرد.او را گفتند چرا این همه مال را از دست دادی؟گفت:صاحب مال عقیده داشت که این آیه مال او را از دزد نگاه میدارد و من دزد مال هستم نه دزد دین!اگر آن را پس نمیدادم در عقیده صاحب آن خللی راجع به دین روی میداد آن وقت من دزد دین هم بودم!

حکایت عرفانی

فرق آدم و ابلیس

ابلیس به پنج علت بدبخت شد:

۱-اقرار به گناه نکرد۲-از کرده پشیمان نشد۳-خود را ملامت نکرد۴-تصمیم به توبه نگرفت و از رحمت خدا نامید شد

اما آدم به پنج علت سعادتمند شد:

۱-اقرار به گناه کرد۲-از کرده پشیمان شد۳-خود را سرزنش کرد۴-تعجیل در توبه کرد وبه رحمت حق امید داشت.

حکایت عرفانی

برنامه ای که خشم انوشیروان را کنترل کرد

انوشیروان،خدمتکار مخصوص درباری داشت،که همواره در خدمتش بود،به او سه کاغذ داد،و گفت((هر وقت من خشمگین شدم و خشمم شدید شد این سه نوشته را یکی پس از دیگری به من بده ))

غلام درباری پیشنهاد انوشیروان  را پذیرفت،تا روزی،انوشیروان بر سر موضوعی،سخت خشمگین شد.غلام یکی از رقعه ها را به او داد که در آن نوشته شده بود:

“خشم خود را کنترل کن تو خدای مردم نیستی”

سپس دومی را به او داد،که در آن نوشته شده بود:

“به بندگان خدا رحم و مهربانی کن،تا خدا به تو رحم کند”

سپس سومی را به او داد،که در آن نوشته شده بود:

“بندگان خدا را به اجرای حق خدا،سوق بده،که در پرتو چنین کاری به سعادت می رسی”

به این ترتیب لحظه به لحظه،از خشم انوشیروان کاسته شد.*

حکایت عرفانی

حکایتی عرفانی

روزی شبلی(عارف مشهور)را دیدند الله الله می گفت،جوانی سوخته دل پرسید:چرا “لا اله الا الله” نمی گویی؟گفت ترسم چون”لا اله”بگویم به”الله” نرسیده نفسم گرفته شود.*

بت چیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بت تنها آن مجسمه ای نیست كه در مقابل آن قرار بگیری و آن را بپرستی و ... بلكه بت همانی است كه در قلبت به جای خدا قرار داده ای !

حکایت عرفانی

عطار نیشابوری
شيخ عطار داستان صوفي را ذکر مي‌کند که در راهي با دختر پادشاه همسفر بود، باد پرده محمل را کنار زد، او صورت دختر را ديد و عاشق جمال او شد ( منظور اين که چون حجاب کنار رود جمال جلوه کند، عشق ظهور يابد) دختر که مي‌خواست آن صوفي عاشق را امتحان کند گفت:
گر بيني خواهرم را يک زمان
تير مژگانش کند پشتت کمان
صوفي نادان بدان سوي نگريست، دختر گفت: او را از من دور کنيد که او عاشق نيست.

حکایت عرفانی


ابوالحسن خرقاني
از شيخ ابوالحسن خرقاني که از عرفاي صاحب‌نام و پير زمان و رهبر مردم بود پرسيدند تو خداي را کجا ديدي؟ گفت: آن جا که خود را نديدم، چون نيستي خود را به خدا دهي خدا هستي خود را به تو خواهد داد.

حکایت عرفانی


بايزيد بسطامي
بايزيد بسطامي که او را سلطان‌العارفين لقب داده‌اند وقتي به اتحاد با حق نائل آمد گفت: سبحاني ما اعظم شأني. کساني که اهل عرفان نيستند و حال او را درک نمي‌کنند، به او نسبت کفر مي‌دهند. بايزيد در مناجاتش مي‌گفت: الهي تا با توام بيش از همه‌ام و تا با خودم هستم کمتر از همه‌ام. و نيز مي‌گفت "عجيب نيست که من تو را دوست دارم زيرا من بنده‌ام و محتاج، عجيب آن است که تو مرا دوست مي‌داري و خداوند و پادشاه و بي‌نياز هستي. "
بايزيد به احمد خضرويه که او نيز از عرفاست گفت: احمد تا کي سياحت مي‌کني و گرد عالم مي‌گردي؟ احمد گفت: چون آب يک جا ايستد متغير شود. بايزيد گفت چرا دريا نباشي تا هيچ چيز نتواند تغييرت بدهد و آلوده‌ات کند.

حکایت عرفانی


رابعه
رابعه که از بندگان برگزيده خداست و عارفه‌اي است عاشق و شيفته، در مناجاتش با خدا مي‌گفت: خداوندا اگر تو را از ترس دوزخ مي‌پرستم، در دوزخم بسوز و اگر به اميد بهشت مي‌پرستم بر من حرام گردان و اگر تو را براي تو مي‌پرستم جمالت را از من دريغ مکن.



حسن بصري که از برگزيدگان خدا بود به رابعه گفت: آيا ميل ازدواج داري؟ رابعه گفت: عقد نکاح بر وجودي وارد مي‌شود. اينجا وجود کجاست؟ که من از آن خود نيستم، از آن اويم. حسن بصري پرسيد اي رابعه اين درجه را چطور پيدا کردي؟ رابعه گفت به آن که همه يافتها را گم کردم در وي.

حکایت عرفانی

ابوبکر شبلي ابوبکر شبلي که از بزرگترين عرفاست مي‌گويد روزي شخصي را ديدم که زار زار مي‌گريست، از او پرسيدم چرا گريه مي‌کني؟ شخص جواب داد: دوستي داشتم فوت کرده و در غم از دست دادنش مي‌گريم. گفتم اي نادان چرا دوستي مي‌گيري که بميرد!!؟