سلمان حدادی (وهابی که شیعه شد)


گریه برای امام حسین (علیه سلام)
سلمان حدادی (شخصی که
پس از وهابی نمودن قریب به 1000نفر از اهل تسنن به حقانیت شیعه پی برد)

وقتی یک وهابی برای امام حسین (ع) گریه می‌کند 
-------------------------------------------------------


افراد بسیاری هستند که اعتقاد به دین و آیینی غیر از اسلام و تشیع دارند که مورد لطف خداوند قرار می گیرند و چشمشان به حقیقت مذهب حقه تشیع روشن شده و شیعه می گردند. چندی پیش "مهری هدهدی" از تبیان با یکی از مستبصرین (افرادی که به مذهب تشیع راه یافتند) گفتگویی انجام داده که خواندن آن خالی از لطف نیست

به ادامه مطالب بروید

ادامه نوشته

حکایت عرفانی (... بهشت و جهنم را جمله بسوزانم... )

حکایت عرفانی (... بهشت و جهنم را جمله بسوزانم... )

عارفی را دیدند که چوبی دو سر آتش در دست داشت و به سویی می رفت از او پرسیدند با این آتش به کجا می روی؟ گفت : می روم تا بهشت و جهنم را جمله بسوزانم تا خلق تنها برای خدا ، به خدا بپردازد

حکایت عرفانی (... عابدی زاهد و  باج گيري شرور... )

حکایت عرفانی (... عابدی زاهد و  باج گيري شرور... )
روزي عابدی زاهد و  باج گيري شرور به دیری می روند به عبادت.

زاهد به خدا مي گويد:"من هفته را دو روز روزه  ام و بخشي از مال  خود را  به فقرا مي دهم و مانند اين باج گير نيستم"


باج گير سر به زير انداخته و مي گويد:"خدايا بر من ترحم كن!"

دعاي باج گير پذيرفته مي شود.

هركه خود را بزرگ بنمايد خوار خواهد شد و هر كه  فروتنی پیشه سازد سرفراز .

حکایت عرفانی (... نه از تو ، نه از من ... )

حکایت عرفانی (... نه از تو ، نه از من ... )

نقل است که شیخ ابوالحسن خرقانی شبی نماز همی کرد٬ آوازی شنید که : « هان ای بوالحسنو! خواهی که آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟» شیخ گفت: « بار خدای! خواهی تا آنچه از رحمت تو می دانم و از کرم تو می بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجده ات نکند؟». آواز آمد: « نه از تو نه از من ».

حکایت عرفانی (میانه روی )

حکایت عرفانی (میانه روی )
مردی به همراه شاگردش از دهی میگذشت . پیرمردی از او پرسید : ای قدیس ، چگونه به خدا برسم ؟ استاد پاسخ داد : خوش بگذران و با شادی ات خدا را نیایش کن و به راه خود ادامه دادند . کمی بعد به مرد جوانی برخوردند . مرد جوان پرسید : چه کنم تا به خدا برسم ؟استاد گفت : زیاد خوش گذرانی نکن . وقتی جوان رفت ، شاگرد از استاد پرسید : بالاخره معلوم نشد که باید خوش بگذرانیم یا نه .استاد پاسخ داد : (سیر و سلوک روحانی مثل گذشتن از یک پل بدون نرده است که روی یک دره کشیده شده باشد . اگر کسی بیش از حد به سمت راست کشیده شده باشد می گویم به طرف چپ برود و اگر بیش از حد به طرف چپ گرایش داشته باشد ، می گویم به سمت راست برود . این باعث می شود از راه منحرف نشویم و در دره سقوط نکنیم

حکایت عرفانی (عابد و ابلیس)

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند!
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند...
ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت: ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!
عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد...
مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست.
ابلیس در این میان گفت: دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است...
عابد با خود گفت: راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم، و برگشت...

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت، روز دوم دو دینار دید و برگرفت، روز سوم هیچ پولی نبود!
خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت...
باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟!
عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم!

ابلیس گفت: زهی خیال باطل، به خدا هرگز نتوانی کند!
باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت: دست بدار تا برگردم! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟!

ابلیس گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی...

حکایت عرفانی(زاهد و چهار جواب)

حکایت عرفانی (زاهد و چهار جواب)

زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟! سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت : تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟!! چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن . گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟!!

حکایت عرفانی

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.
جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت .
روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .
همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟
جوان گفت: اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش ببینم؟

حکایت عرفانی

حکایت عرفانی
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است .
به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟
جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم.

حکایت عرفانی

حکایت عرفانی

مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله علیه و آله آمد و گفت : یا رسول الله ! گناهان من بسیار است. آیا در توبه به روى من نیز باز است ؟ پیامبر (ص) فرمود : آرى ، راه توبه بر همگان ، هموار است. تو نیز از آن محروم نیستى. مرد حبشى از نزد پیامبر (ص) رفت. مدتى نگذشت که بازگشت و گفت : یا رسول الله ! آن هنگام که معصیت مى ‏کردم ، خداوند ، مرا مى ‏دید ؟ پیامبر (ص) فرمود : آرى ، مى ‏دید. مرد حبشى ، آهى سرد از سینه بیرون داد و گفت : توبه ، جرم گناه را مى ‏پوشاند ؛ چه کنم با شرم آن ؟ در دم نعره ‏اى زد و جان بداد.

حکایت عرفانی

حکایت عرفانی

ابوسعید را گفتند : کسى را مى ‏شناسیم که مقام او آن چنان است که بر روى آب راه مى ‏رود.

شیخ گفت : کار دشوارى نیست ؛ پرندگانى نیز باشند که بر روى آب پا مى ‏نهند و راه مى ‏روند.
گفتند : فلان کس در هوا مى ‏پرد. گفت : مگسى نیز در هوا بپرد.
گفتند : فلان کس در یک لحظه ، از شهرى به شهرى مى‏ رود.
گفت : شیطان نیز در یک دم ، از شرق عالم به مغرب آن مى ‏رود. این چنین چیزها ، چندان مهم و قیمتى نیست.
مرد آن باشد که در میان خلق نشیند و برخیزد و بخسبد و با مردم داد و ستد کند و با آنان در آمیزد و یک لحظه از خداى غافل نباشد.

حکایت عرفانی

حکایت عرفانی

گویند در بنى اسرائیل ، مردى بود که مى ‏گفت : من در همه عمر ، خدا را نافرمانى کرده‏ ام و بس گناه و معصیت که از من سر زده است ؛ اما تاکنون زیانى و کیفرى ندیده ‏ام. اگر گناه ، جزا دارد و گناهکار باید کیفر بیند ، پس چرا ما را کیفرى و عذابى نمى ‏رسد! ؟

در همان روزها ، پیامبر قوم بنى اسرائیل ، نزد آن مرد آمد و گفت :
خداوند ، مى‏ فرماید که ما تو را عذاب‏ هاى بسیار کرده ‏ایم و تو خود نمى ‏دانى ! آیا تو را از شیرینى عبادت خود ، محروم نکرده ‏ایم ؟ آیا در مناجات را بر روى تو نبسته ‏ایم ؟ آیا امید به زندگى خوش در آخرت را از تو نگرفته ‏ایم ؟ عذابى بزرگ‏تر و سهمگین ‏تر از این مى ‏خواهى ؟

حکایت عرفانی

حکایت عرفانی

دیگر دزد دین که نیستم! روزی کسی در راهی بسته ای یافت که در آنها چیزهایی گرانبها بود و آیته الکرسی هم پیوست آن بود آن آن فرد بسته را به صاحبش رد کرد.او را گفتند چرا این همه مال را از دست دادی؟گفت:صاحب مال عقیده داشت که این آیه مال او را از دزد نگاه میدارد و من دزد مال هستم نه دزد دین!اگر آن را پس نمیدادم در عقیده صاحب آن خللی راجع به دین روی میداد آن وقت من دزد دین هم بودم!

حکایت عرفانی

فرق آدم و ابلیس

ابلیس به پنج علت بدبخت شد:

۱-اقرار به گناه نکرد۲-از کرده پشیمان نشد۳-خود را ملامت نکرد۴-تصمیم به توبه نگرفت و از رحمت خدا نامید شد

اما آدم به پنج علت سعادتمند شد:

۱-اقرار به گناه کرد۲-از کرده پشیمان شد۳-خود را سرزنش کرد۴-تعجیل در توبه کرد وبه رحمت حق امید داشت.

حکایت عرفانی

برنامه ای که خشم انوشیروان را کنترل کرد

انوشیروان،خدمتکار مخصوص درباری داشت،که همواره در خدمتش بود،به او سه کاغذ داد،و گفت((هر وقت من خشمگین شدم و خشمم شدید شد این سه نوشته را یکی پس از دیگری به من بده ))

غلام درباری پیشنهاد انوشیروان  را پذیرفت،تا روزی،انوشیروان بر سر موضوعی،سخت خشمگین شد.غلام یکی از رقعه ها را به او داد که در آن نوشته شده بود:

“خشم خود را کنترل کن تو خدای مردم نیستی”

سپس دومی را به او داد،که در آن نوشته شده بود:

“به بندگان خدا رحم و مهربانی کن،تا خدا به تو رحم کند”

سپس سومی را به او داد،که در آن نوشته شده بود:

“بندگان خدا را به اجرای حق خدا،سوق بده،که در پرتو چنین کاری به سعادت می رسی”

به این ترتیب لحظه به لحظه،از خشم انوشیروان کاسته شد.*

حکایت عرفانی

حکایتی عرفانی

روزی شبلی(عارف مشهور)را دیدند الله الله می گفت،جوانی سوخته دل پرسید:چرا “لا اله الا الله” نمی گویی؟گفت ترسم چون”لا اله”بگویم به”الله” نرسیده نفسم گرفته شود.*

بت چیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بت تنها آن مجسمه ای نیست كه در مقابل آن قرار بگیری و آن را بپرستی و ... بلكه بت همانی است كه در قلبت به جای خدا قرار داده ای !

حکایت عرفانی

عطار نیشابوری
شيخ عطار داستان صوفي را ذکر مي‌کند که در راهي با دختر پادشاه همسفر بود، باد پرده محمل را کنار زد، او صورت دختر را ديد و عاشق جمال او شد ( منظور اين که چون حجاب کنار رود جمال جلوه کند، عشق ظهور يابد) دختر که مي‌خواست آن صوفي عاشق را امتحان کند گفت:
گر بيني خواهرم را يک زمان
تير مژگانش کند پشتت کمان
صوفي نادان بدان سوي نگريست، دختر گفت: او را از من دور کنيد که او عاشق نيست.

حکایت عرفانی


ابوالحسن خرقاني
از شيخ ابوالحسن خرقاني که از عرفاي صاحب‌نام و پير زمان و رهبر مردم بود پرسيدند تو خداي را کجا ديدي؟ گفت: آن جا که خود را نديدم، چون نيستي خود را به خدا دهي خدا هستي خود را به تو خواهد داد.

حکایت عرفانی


بايزيد بسطامي
بايزيد بسطامي که او را سلطان‌العارفين لقب داده‌اند وقتي به اتحاد با حق نائل آمد گفت: سبحاني ما اعظم شأني. کساني که اهل عرفان نيستند و حال او را درک نمي‌کنند، به او نسبت کفر مي‌دهند. بايزيد در مناجاتش مي‌گفت: الهي تا با توام بيش از همه‌ام و تا با خودم هستم کمتر از همه‌ام. و نيز مي‌گفت "عجيب نيست که من تو را دوست دارم زيرا من بنده‌ام و محتاج، عجيب آن است که تو مرا دوست مي‌داري و خداوند و پادشاه و بي‌نياز هستي. "
بايزيد به احمد خضرويه که او نيز از عرفاست گفت: احمد تا کي سياحت مي‌کني و گرد عالم مي‌گردي؟ احمد گفت: چون آب يک جا ايستد متغير شود. بايزيد گفت چرا دريا نباشي تا هيچ چيز نتواند تغييرت بدهد و آلوده‌ات کند.

حکایت عرفانی


رابعه
رابعه که از بندگان برگزيده خداست و عارفه‌اي است عاشق و شيفته، در مناجاتش با خدا مي‌گفت: خداوندا اگر تو را از ترس دوزخ مي‌پرستم، در دوزخم بسوز و اگر به اميد بهشت مي‌پرستم بر من حرام گردان و اگر تو را براي تو مي‌پرستم جمالت را از من دريغ مکن.



حسن بصري که از برگزيدگان خدا بود به رابعه گفت: آيا ميل ازدواج داري؟ رابعه گفت: عقد نکاح بر وجودي وارد مي‌شود. اينجا وجود کجاست؟ که من از آن خود نيستم، از آن اويم. حسن بصري پرسيد اي رابعه اين درجه را چطور پيدا کردي؟ رابعه گفت به آن که همه يافتها را گم کردم در وي.

حکایت عرفانی

ابوبکر شبلي ابوبکر شبلي که از بزرگترين عرفاست مي‌گويد روزي شخصي را ديدم که زار زار مي‌گريست، از او پرسيدم چرا گريه مي‌کني؟ شخص جواب داد: دوستي داشتم فوت کرده و در غم از دست دادنش مي‌گريم. گفتم اي نادان چرا دوستي مي‌گيري که بميرد!!؟

حکایت عرفانی

ذوالنون مصري

ذوالنون مصري که از عرفاي بزرگ است گفت: روزي به کنار رودي رسيدم، قصري ديدم در نزديکي آب. از آب طهارتي کردم چون فارغ شدم چشمم بر بام قصر افتاد که دختري بسيار زيبا بر آن ايستاده بود. خواستم او را بشناسم گفتم اي دختر تو که هستي؟ گفت اي ذوالنون چون از دور تو را ديدم فکر کردم ديوانه‌اي، چون طهارت کردي و به نزديک آمدي فکر کردم عالمي، و چون نزديکتر آمدي فکر کردم عارفي. و اکنون به حقيقت نگاه مي‌کنم مي‌بينم نه ديوانه‌اي، نه عالمي و نه عارف. گفتم چطور؟ گفت اگر ديوانه بودي طهارت نکردي و اگر عالم بودي به زني نگاه نمي‌کردي و اگر عارف بودي دل تو به غير حق به کسي ميل نمي‌کرد و غير از حق را نمي‌ديد. اين را بگفت و ناپديد شد. فهميدم که او انسان نبود بلکه فرشته‌اي بود براي تنبيه من که آتش در جان من اندازد.
و از سخنان اوست:
"دوستي با کسي کن که به تغيير تو متغير نگردد."
"بنده خدا باش در همه حال، چنان که او خداوند توست در همه حال."

دعای وداع با ماه رمضان از امام سجاد

دعای وداع با ماه رمضان از امام سجاد

وَ قَدْ اَقامَ فينا هذَا الشَّهْرُ مُقامَ حَمْدٍ، وَ صَحِبَنا صُحْبَةَ مَبْرُورٍ، وَ اَرْبَحَنا اَفْضَلَ اَرْباحِ الْعالَمينَ،
و همانا اين ماه در نزد ما ستوده زيست، و با ما همنشينى پسنديده بود، و برترين منفعت جهانيان را براى ما به ارمغان آورد،
ثُمَّ قَدْ فارَقَنا عِنْدَ تَمامِ وَقْتِهِ، وَانْقِطاعِ مُدَّتِهِ، وَ وَفآءِ عَدَدِهِ، فَنَحْنُ مُوَدِّعُوهُ
پس به هنگام پايان گرفتن وقت، و سرآمدن مدت، و كامل شدن روزهايش از ما جدا شد، اينك آن را وداع مى‏گوئيم

وِداعَ مَنْ عَزَّ فِراقُهُ عَلَيْنا، وَ غَمَّنا وَ اَوْحَشَنَا انْصِرافُهُ عَنّا،
وداع كسى كه هجرانش بر ما غم‏انگيز است، و روى گرداندنش ما را به اندوه و وحشت دچار كرده،

فَنَحْنُ قآئِلُونَ: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا شَهْرَ اللَّهِ الْاَكْبَرَ، وَ يا عيدَ اَوْلِيآئِهِ.
به اين خاطر مى‏گوئيم: سلام بر تو اى بزرگ‏ترين ماه خدا، و اى عيد عاشقان حق

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ قَرينٍ جَلَّ قَدْرُهُ مَوْجُوداً، وَ اَفْجَعَ فَقْدُهُ مَفْقُوداً، وَ مَرْجُوٍّ الَمَ فِراقُهُ.
سلام بر تو اى همنفسى كه قدر و منزلتت بزرگ، و فقدانت بسيار دردناك است، و اى مايه اميدى كه دوريت رنج‏آور است.
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ ما كانَ اَحْرَصَنا بِالْاَمْسِ عَلَيْكَ، وَ اَشَدَّ شَوْقَنا غَداً اِلَيْكَ!
سلام بر تو كه ديروز چه سخت بر تو دل بسته بوديم، و فردا چه بسيار شائق تو مى‏شويم!

اَللَّهُمَّ اِنَّا اَهْلُ هذَا الشَّهْرِ الَّذى شَرَّفْتَنا بِهِ، وَ قَدْ تَوَلَّيْنا بِتَوْفيقِكَ صِيامَهُ وَقِيامَهُ عَلى‏ تَقْصيرٍ،

 بارالها ما اهل اين ماهيم كه ما را به آن شرافت بخشيدى، و ما به توفيق تو به روزه و نماز آن برخاستيم همراه با تقصير،

وَاَدَّيْنا فيهِ قَليلاً مِنْ كَثيرٍ . وَ اَوْجِبْ لَنا عُذْرَكَ عَلى‏ ما قَصَّرْنا فيهِ مِنْ حَقِّكَ،
و در آن اندكى از بسيار را بجا آورديم. و عذر ما را در كوتاهى از اداى حقّت قبول كن،

وَ ابْلُغْ بِاَعْمارِنا ما بَيْنَ اَيْدينا مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ الْمُقْبِلِ، فَاِذا بَلَّغْتَناهُ فَاَعِنّا عَلى‏ تَناوُلِ ما اَنْتَ اَهْلُهُ‏مِنَ الْعِبادَةِ،
و آينده عمرمان را به ماه رمضان آينده كه در پيش داريم برسان، و چون ما را به آن رساندى ما را بر انجام عبادتى كه سزاوار توست يارى ده،

حکایت هایی از زندگی حضرت آیت الله تبریزی

عظمت مصيبت


ميرزاى تبريزى(قدس سره) استوانه تشيع
حجت الاسلام والمسلمين شيخ رضا انصارى مى گويد: با توجه به آنكه ساليان متمادى از محضر مرحوم ميرزا(قدس سره) استفاده فراوان كرديم و علقه خاصى بين ايشان و شاگردانشان وجود داشت و كسالت ايشان سخت بر شاگردان آن مرحوم(قدس سره) تمام شد و مدام براى شفاى ايشان(قدس سره) دعا مى كردند، قبل از رحلت مرحوم ميرزا(قدس سره)يك روز در عالم خواب ديدم كه زلزله شديد شهر مقدس قم را تكان داد و يكى از منارهاى حرم مطهر حضرت فاطمه(عليها السلام) ترك خورد و خميده شد لكن به زمين سقوط نكرد و اين خواب مرا نگران كرد و بعداً از يكى از اهل معنى خواب را جويا شدم ايشان گفت: عن قريب يكى از استوانهاى تشيع از دنيا مى رود و طولى نكشيد كه استاد عزيز ما از دنيا رفت و حوزه را يتيم كرد، درس پربار، ولاء قوى، اخلاق عالى، دلسوزى، شاگرد پرورى، حاضر جوابى و... از خصوصيات بارز اين استاد فرزانه بود.

حکایت هایی از زندگی حضرت آیت الله تبریزی

روياى صادقه


عظمت مرحوم ميرزا(قدس سره)
فاضل محترم حجت الاسلام شيخ حسن فتونى لبنانى مى گويد: بعد از وفات مرحوم ميرزا(قدس سره) در عالم خواب، وارد مسجد اعظم (محل درس مرحوم ميرزا(قدس سره)) شدم و مشاهده كردم كه منبر خالى است و طلاب در مسجد اعظم اطراف منبر درس نشسته اند و مانند نخل خميده هستند و نگاه به منبر خالى مى كردند و به شدت اشك مى ريختند، فرزندم كه شخص صادقى است به نام محمد باقر فتونى شب قبل از رحلت ميرزا(قدس سره) خواب ديد كه يك صاعقه شديد از آسمان به سوى حرم مطهر فاطمه معصومه(عليها السلام)اصابت كرد و يكى از منارهاى حرم به شدت آسيب ديد و از بين رفت لكن به حرم مطهر خسارتى وارد نشد، پسرم هراسان از خواب بلند شد و اين خواب را نقل كرد، فرداى آن روز ساعت 10 شب اعلام شد مرحوم ميرزا(قدس سره)به ملكوت اعلى پيوست.
و اين خواب ها حاكى از عظمت و منزلت آن مرد خدايى است كه چگونه با علم و ولاء خود شاگردان مفيد و مؤثر تربيت داد كه امروزه افتخار حوزه حساب مى شوند.

حکایت هایی از زندگی حضرت آیت الله تبریزی


خواب ديدم كه حضرت صديقه فاطمه زهرا(عليها السلام) فوت كرده اند


خبر فوت ميرزا(قدس سره)
حجت الاسلام فاضل محترم سيد طعان، طلبه محترم لبنان به واسطه يكى از طلاب محترم لبنان به نام شيخ حسن بحون به بيت ميرزا(قدس سره) خبر داد كه يك روز قبل از فوت ميرزا(قدس سره) يكى از مؤمنين اخيار منطقه ما به من مراجعه كرد و با تعجب گفت من ديشب خواب بسيار عجيبى ديدم، خواب ديدم كه حضرت صديقه، فاطمه زهرا(عليها السلام)، فوت كرده اند.
سيد طعان مى گويد: بسيار نگران شدم و از طرفى اين خواب برايم بسيار غريب آمد، به فكر فرو رفتم كه خواب بسيار معنادار بود و گفتم: خدايا! چه اتفاقى بر تشيع رخ خواهد داد. معناى اين خواب، مصيبتى عظمى است و در افكار خود غوطهور بودم كه ناگهان فكرم متوجه شخصيت فقيه مقدس ميرزاى تبريزى(قدس سره) شد. ايشان در قرن خود مدافع راستين اهل بيت(عليهم السلام) و به خصوص حضرت صديقه شهيده(عليها السلام)بودند و خبر داشتم كه كسالتى دارند. بسيار نگران حال ايشان شدم با يادآورى اخلاص اين شخص در طول حيات پربركتشان به اهل بيت(عليهم السلام) و مواقف شجاعانه در رد ضلال و دفاع از حضرت زهرا(عليها السلام)، به نظرم آمد كه عمر ميرزا(قدس سره) پايان يافته است. «لاَ حولَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاّ بِالله»، هنگام شب يكى از طلاب از قم زنگ زد و خبر داد كه مرحوم ميرزا(قدس سره) به ملكوت اعلى پيوست. از خواب اين مؤمن، جايگاه و منزلت ميرزا(قدس سره) برايم متجلى شد كه چگونه اين فقيه در مقابل تشكيكات مقاومت نمود و با تمام وجود، مخلص درگاه اهل بيت(عليهم السلام) بود و امروز نام او هرجا ذكر شود يادآور مصائب صديقه شهيده(عليها السلام) است كه او احياگر فاطميه بود.
مرحوم ميرزا (قدس سره)شخصيت بسيار مؤثر و عالمى بود كه علاوه بر تضع علمى و قواى محكم فقها، تمام شبهات را رد مى كرد و در مقابل تشكيكات منحرفين ايستادگى مى نمود و اجازه نمى داد كسى به حريم مقدس اهل بيت (عليهم السلام)تشكيكى وارد كند. امروزه مشاهده مى شود چگونه بعضى افراد از غيبت آن عالم بزرگ سوء استفاده كرده و شروع به سم پاشى كرده اند و مى خواهند عوام مؤمنين را گول بزنند. راهش پررهرو باد.

حکایت هایی از زندگی حضرت آیت الله تبریزی

عنايت خداوند متعال در هنگام غسل


عنايت خداوند به مرحوم ميرزا (قدس سره) در هنگام غسل
فقيه مقدس، مرحوم ميرزا جواد تبريزى با توجه به بيمارى كه داشتند، پلاكت خونشان ساخته نمى شد و همين امر سبب نگرانى فرزندان مرحوم ميرزا(قدس سره) در هنگام غسل ايشان شد; زيرا اگر بيمارى كه فاقد پلاكت خون بوده از دنيا برود، بايد با احتياط كامل غسل داده شود; چون پوست بدن به سرعت پاره و موجب زخم شدن بدن مى شود. فرزند ميرزا(قدس سره) مى گويد: ما خيلى نگران بوديم كه خداى ناكرده فقدان پلاكت موجب نشود در هنگام غسل، بدن مرحوم ميرزا زخم شود و جهت مهار خروج خون احتياج به بخيه پيدا كند تا كفن نجس نشود; وليكن به بركت و عنايت امام زمان(عليه السلام) اين اتفاق نيفتاد.
فاضل محترم شيخ على انصار مدنى از طلاب محترم شهر مدينه منوره كه مرحوم ميرزا(قدس سره)را غسل دادند مى گويد: احتمال مى رفت كه مرحوم ميرزا(قدس سره) با توجه به بيمارى كه داشتند بدنشان شكاف بردارد و زخم شود اما از بركات ولى عصر(عليه السلام) و عنايت بى بى، حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)على رغم اينكه بدن ضعيف شده بود و احتمال زخم شدن فراوان بود اما بعد از شسته شدن بدن و حتى استفاده از ليف و صابون و سنگ پا، هيچ گونه زخمى بر بدن مرحوم مشاهده نشد و بدن مرحوم ميرزا(قدس سره)بسيار نرم بود و به سهولت به هر طرف برگردانده مى شد. با توجه به اينكه من افراد زيادى را كه فاقد پلاكت خون بودند غسل دادم و اتفاق نمى افتاد كه بدن آنها زخم نشود اما مرحوم ميرزا(قدس سره)هيچ گونه زخمى بر نداشت و اين نبود مگر عنايت پروردگار و اهل بيت(عليهم السلام) به آن مدافع راستين اهل بيت(عليهم السلام)مورد ديگرى كه در غسل كردن مرحوم ميرزا(قدس سره)مشاهده كردم، نرم بودن و انعطاف پذيرى بدن آن مرجع راحل بود و بدن را جهت غسل دادن به هر طرف سوق مى دادى به راحتى حركت مى كرد و اين نمونه ديگرى از عنايت پروردگار به اين مرد الهى بود. مورد ديگرى كه به وضوح عنايت و تفضل پروردگار را مى شد مشاهده كرد، صورت نورانى مرحوم ميرزا(قدس سره) بود. على رغم اينكه بدن كاملاً لاغر شده بود و گوشت به استخوان چسبيده بود اما صورت مرحوم ميرزا(قدس سره) هيچ گونه تغييرى نكرده بود و بسيار نورانى و با معنويت بود به طورى كه فكر مى كردى مرحوم ميرزا(قدس سره) در خواب عميق فرو رفته و چشمان خود را آرام بسته است و اين عنايت هاى پروردگار نيست مگر به خاطر آن مواقف شجاعانه مرحوم ميرزا(قدس سره) در دفاع از كيان تشيع و حريم اهل بيت(عليهم السلام).

حکایت هایی از زندگی حضرت آیت الله تبریزی


در حال جان دادن، مولا على بن ابى طالب(عليه السلام) حاضر بود


مرحوم ميرزا(قدس سره) در لحظه جان دادن
دكتر سيد ابوالفضل مقدس نژاد مى گويد:
در رمضان سال 1387 موفق شدم كه به مكه مكرمه جهت انجام عمره مشرف شوم و با توجه به اينكه در طول درمان مرحوم ميرزاى تبريزى(قدس سره) امور معالجه ايشان را به عهده داشتم و علاقه خاصى بين آقا واينجانب ايجاد شده بود لذا چندين بار موفق شدم كه خواب ايشان را ببينم.
در سفر عمره يك شب مرحوم ميرزا(قدس سره) را در خواب ديدم كه يك سرى كتاب پشت ايشان بود ايشان اشاره كردند كه اين كتاب در مورد من تدوين شده است و از اينكه از ايشان تعريف شده همانگونه كه در دنيا علاقه به تعريف كردن از خود نداشتند در خواب هم تواضع را نشان دادند از مدح كردنشان استقبال نكردند. مرحوم ميرزا(قدس سره)خطاب به من كرد و گفته اند:
من وقتى كه داشتم جان مى دادم، آخرين لحظه ديدم كه مولانا على بن ابى طالب(عليه السلام) تشريف آوردند و آخرين لحظه با آمدن ايشان سپرى شد.
دكتر مقدس نژاد طى سالها كه با مرحوم ميرزاى تبريزى(قدس سره)ارتباط داشتند، خاطرات جالبى دارند كه عمده آنها حكايت از زهد و تقوى و بزرگوارى مرحوم ميرزا(قدس سره)مى كند. يك مورد كه بسيار قابل توجه است اهتمام مرحوم ميرزا(قدس سره) به نماز خود بود. بارها با آن حالت بى حالى و ضعف چشم باز مى كردند و از نماز سؤال مى كردند و در بيمارستان على رغم ضعف جسمى ايستاده نماز شب مى خواندند و در آن حالت با خداى خود راز و نياز مى كردند و ايشان به تمام معنى يك شخصيت الهى بود به طورى كه رفتار و كردار و اعمال ايشان در طول درمان درس براى همه بود و تواضع و فروتنى و استفاده از اوقات از اوصاف عاليه ايشان بود.

حکایت هایی از زندگی حضرت آیت الله تبریزی


استقبال مولانا امير المؤمنين على بن ابى طالب(عليه السلام)


خوابى در مورد مرحوم ميرزا(قدس سره) بعد از دفن
حجت الاسلام والمسلمين، سيد منير خباز نقل مى نمايد يكى از سادات اخيار، شب بعد از دفن فقيه مقدس، ميرزا جواد تبريزى(قدس سره)در عالم خواب ايشان را ديد و سؤال كرد شما تجهير و تشييع جنازه خود را كه با آن عظمت صورت گرفت مشاهده كرديد؟ مرحوم ميرزا(قدس سره)فرمودند: بعد از آنكه روح از بدنم جدا شد من هيچ گونه چيزى را احساس نكردم، شخصى ظاهر شد و به من گفت، مولا على بن ابى طالب(عليه السلام)منتظر شما است و من از آن زمان نزد مولا هستم و اميرالمؤمنين(عليه السلام) مطالبى را مى فرمودند و من هم درد دلى كردم و چيزى از تشييع و تجهيز و... احساس نكردم و يقيناً همين طور است كه مولى امير المؤمنين على بن ابى طالب(عليه السلام) ميرزا(قدس سره) را بطلبد تا از آن مواقف شجاعانه و قهرمانانه ذكرى به ميان آورد. مرحوم ميرزا(قدس سره)تمام مشكلات را به جان خريد و با اقتدار ايستاد تا از واقعه هجوم به خانه صديقه شهيده(عليها السلام) دفاع كند و اجازه ندهد كسى در آن شبهه اى ايجاد كند و نهايتاً فاطميه را به عاشوراى ديگر تبديل كرد.